آری، آری گفت: «جمعه وقت رفتنه، موسم دل کندنه» و چه شاعرانه خود نیز جمعه رفت. جمعه ساکت، جمعه متروک؛ فروغ گفت. «جمعهای که خون جا ی بارون میچکه» او رفت و به آزادگان پیوست؛ به فریدون، به مازیار، او رفت و همچون همیشه آنچه باقی ماند دریغ بود و افسوس بود که قدرش ندانستیم آنگونه که باید. «خواب در بیداری» را سرود و چه غافل بودیم که بیداران خوابیم. «برف» را سرود وچه بی رگ بودیم که سرما را حس نکردیم، از «کوچه ها» خواند و چه بیحس بودیم که بوی کافور کوچههامان به مشام نرسید، از «کودکانه» خواند و بوی اسکناس نو را از کودکان فقر دریغ کردیم، از «سقف» خواند و پناهی به بیپناهان ندادیم، از «مرد تنها» خواند و چه وسعتی دادیم به تنهایی هم. دریغ، نفهمیدیم، نفهمیدیم ، نفهمیدیمش …..
فرهاد مهراد خواننده روشنفکر کشورمان، جمعه، ۸ شهریور ۱۳۸۱ در سن ۵۹ سالگی درگذشت. فرهاد از جمله خوانندکان معترض دهه ۵۰ بود که به همراه فریدون فروغی سبکی خاص را در موسیقی پایهگذاری کردند. مضمون مشترک همه ترانههای این دوسرشار است از: آشفتگی وضع موجود، خستگیها، تلخیها، بی هویتیها، ناامیدیها و دلواپسیهای کوچک و بزرگ.
«گنجشکک اشی مشی» تلویحی کودکانه است از معصومیتی که نابود میشود و از رنجی که میماند، از ظلم ظالم میگوید. «کوچه ها» تعزیه مرگ است و تبلور زخمی است که آهسته آهسته روح را دچار مسخ میکند. «هفته خاکستری» یعنی تکرار، تکرار مرگی که هر خلاقیتی را به جذام روح مبدل میکند . «جمعه» بازخوان تاریخ است. یادآور خونینترین جمعههای ما، بارش خون از آسمان در تمام جمعههای تاریخ ما. «وحدت» ترانهای است که راه را برای حمله به ظلم نشان میدهد. کشیدن تیغ است بر سرستم. همه این ترانهها به خوبی روح زمانه را در خود پرورش میدهد.
و همه اینها موجب آن است که فرهاد خوانندهای بر آمده از ناهنجاریهای اجتماعی باشد وصدای فرهاد، صدای بیداری نسل ماست.